کیانوش سنجری را یار و همراه باشیمدلم گرفته ، انگار دارم خفه میشم، اکسیژن در فضاء دود زده زندگی مجازی ما نیست. آدمهای غریبه با ماسکها و صورتهای درهم . خسته از تحمل نگاه هایشان از دهانهای باز با صحبتهای تکراری دیگر گریزانم. از کوچه های بن بست از خیابانهای تاریک دیگر دلم میگیرد از هر چه تاریکی است و تنهایی و بن بست.دیگر تحمل از دست دادن دوستی را ندارم. از دست دادن دوستانی که روحی سرکش و بلند و قلبی پاک داشتند.از زمانی که خبر دستگیری کیانوش را شنیدم حالی غریب پیدا کردم با خود گفتم که این دفعه دیگر فرق دارد. کیانوش پسر احساساتی که روحی بی آلایش و پاک دارد. مهربان و دوست داشتنی است، آماده یاری در هر زمان و موقعیتی، و این سیرت والای اوست که در صورت او هم اثر گذارده ، محجوب است و مغرور.بارها کنار هم ایستاده ایم ، فریاد زده ایم. کتک خورده ایم و دادخواهی کرده ایم.از خود گذشتگی اورا بارها دیده ام. به یاد دارم زمانی که دوستانمان شیوا نظر آهاری و هانیه نعمتی را بازداشت کرده بودند، او بود که در اعتراض ا علام کرد به همراه تنی چند از دوستانش در مقابل دفتر سازمان ملل تحصن خواهد کرد و این کار را انجام داد و به دستگیری او و دوستانش منجر شد.در حمایت از زندانیان سیاسی در مقابل زندان اوین، او بود که در زمانی ماموران سعی در بر هم زدن تجمع داشتند، بلندگو رابا شجاعت به دست گرفت و اسامی یاران زندانی خود را خواند و خواستار آزادی آنان گشت. او همواره در نوشتها و مصاحبه هایش نشان داد که آنان را تنها نمیگذارد و به یاد شان میباشد. روز بعد باز در حمایت اززندانیان سیاسی جمع شده بودیم ماموران بعد از چند جمله ای که تجمع غیر قانونی است حمله را آغاز و شروع به ضرب و شتم کردند ، ناگهان مادرم به جوی آب افتاد و سرش به بلوک سیمانی برخورد کرد باز این کیانوش بود که خود رساند و درگیر شد و نهایت دستگیر گشت.او بود که با شنیدن خبر فوت مادرم تلفن کرد و خود را از شمال به مراسم رساند و گفت تنها نیستم و برادری چون او دارم.در همه تجمع ها که بودم حضورش را حس میکردم می دانستم که هست ....این حس حضورش باعث دلگرمی من میشد. بعد که با هم صحبت میکردیم متوجه میشدم اشتباه نکردم او همه اوضاع را زیر نظر داشته.زمانی که خبر مرگ زنده یاد اکبر محمدی را شنید به شدت اندوهگین بود. از روز اول به جلوی زندان اوین رفت و در تمامی مراسم که به یاد آن نازنین انجام شد حضوری فعال داشت. در گفتگو با رادیو صدای ایران درباره آن زنده یاد آنچنان دچار قلیان احساسات گشته بود که گویی منفجر شده. فردا در مراسم یادبود در دفتر تحکیم به او یاد آوری کردم مواظب صحبتهایش باشد. گفت: دست خودم نبود نمیتوانستم. او همچنان به پوستر اکبر نگاه میکرد و با افسوس از دست دادن عزیزی میگفت: رها شد... رها شد ....رها...، آنجا از بیخبری و بی تفاوتی مردم صحبت کردیم که چه بسیارانی که اسم محمدی ها و باطبی ها و دیگران را نشنیده و نمیشناسند ولی در زمانی همه گلسرخی و رضایی ها را میشناختند و ستایششان میکردند, حال بر سر ما چه آمده که از این همه فاجعه های انسانی به آسانی میگذریم و در یک رخوت و برزخ روز را به شب و شب را به روز میبریم. این وضعیت بالای شهری و پایین شهری ندارد همه عروسکیم ......عروسکهای کوکی با دو چشم شیشه ای ....کیانوش دوست عزیزی که همواره به من میگفت شجاع باش و من در جواب میگفتم احتیاط کن و مواظب خودت باش. کیانوش دلی به وسعت دریا دارد زلال و پاک او به راستی فدایی است . مال خود نیست او عاشقانه دل در راهی که میرود دارد به زمانی که گزارش مرا از خاوران خواند ، گفت: میدانی من فرزند همان جان باختگان هستم و راهشان را ادامه میدهم.شنبه شب صدایش را شنیدم از خانه آیت الله بروجردی گزارش مستقیم میداد ، مثل همیشه با شجاعت صحبت میکرد . اینبار دلم شور عجیبی میزد ،میدانستم کار دستش میدهد . فردا صبح که خبر یورش وحشیانه و قتل افراد بیگناه را شنیدم حالم بدتر شد با خود گفتم زنده باشد همین، تا خبر دستگیریش منتشر شد.شاید از نظر کثیری از دوستان کیانوش راه مبارزه را نمی داند و احساسی برخورد میکند. ولی او فدایی است فدایی این آب وخاک او مثل بسیارانی میتوانست از ایران برود.شناخته شده هم هست. ولی او عاشق راهی که میرود است. او را تنها نگذاریم. چنانکه او دوستان خود را در هیچ زمانی تنها نگذاشت.قدر این عزیزان را بدانیم که در شرایط کنونی چون گوهر گرانبهایند.ستاره فرهمند./عضو حزب دموكرات ايران
جمعه 21 مهر 1385 برابر با 13 اکتبر 2006