در راه آمل برای شرکت در مراسم ختم اکبر محمدی بازداشت شدیم.به تعبیر بازداشت کنندگان،بازداشت که نه بل میهمان پاسگاه بودیم.در آنجا چند ساعتی را با دوستان گذراندیم.از کیانوش پرسیدم ،اگر از ما سوالاتی را پرسیدند و ما گفتیم " بدون وکیل حرف نمی زنیم"آن وقت چه می شود؟کیانوش نگاهی به من انداخت و با لبخند گفت " آره خوب،بگو من تو سریال های خارجی کانال سه سیما زیاد دیده ام که قاتلی پس از ارتکاب چند فقره قتل می گه من بدون حضور وکیلم حرف نمی زنم.من هم فهمیدم که چه حرف بی ربطی زده ام.
چند روزی ست که از کیانوش سنجری خبری نیست.مادرش غمگین و نگران است.هر بار پس از گفتگو با مادرش بغضی گلویم را می فشارد.چنان صدای حزینی دارد که قلب آدم را می فشارد.مادرش می گوید " فقط می خواهم بدانم فرزندم کجاست واز سلامتی اش کسب خبر کنم".
آیا این حق یک خانواده نیست که از وضعیت فرزندش پس از دستگیری اطلاع داشته باشد؟آیا معنای مهرورزی و رافت اسلامی جز این است که انسان،انسان است حتا اگر خطاکار باشد؟
شاید اگر بعدها کیانوش این چند خط را بخواند باز هم نگاه عاقل اندر سفیهی در من بیاندازد و بگوید"باز سریال های خارجی شبکه سه را دیده ای؟اینبار به او می گویم نه ،سریال ندیده ام بلکه به سخنان مسئولین مملکت گوش کرده ام.
کیانوش خیام را بسیار دوست دارد.بعضی شبها یکی از سرگرمی های ما فرستادن شعرهای خیام از طریق پیام کوتاه تلفن همراه بود.چند روزی است که همراهش در دسترس نمی باشد.
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
وانها که شدند کس نمی آید باز
بهزاد مهرانی